گاهی اوقات فک میکنم به اگرها
به اگرهایی که اگه انباشته بشن حتی از سقف اسمون هم لبریز میشن و فرو میریزن و زیر سنگینی اونا همه چیز له میشه
کاش اصلا اگر نبود و من هر روز نمیگفتم
اگه اون روز که افتاب به من سلام کرد , من جواب سلامش رو داده بودم او قهر نمیکرد و گلدان مامان بزرگ رنگش نمیپرید
اگه اون روز که ماهی تنگ کوچیکمون تب داشت , من میفهمیدم و کمی به صورتش اب میپاشیدم او در عمق تابستون نمیسوخت
اگه اون روز که دس نسترن باغچمون شکسته بود , من صدای ناله کمرنگشو که رو نگاش نشسته بود میشنیدم و دسش رو میبستم ,شاید امروز او هم مث من دس داشت
اگه اون روز که بابابزرگ میخواس کاج کهنسال باغچه رو ببره اشک سرد او رو روی انگشتانش حس میکرد و التماس سادش رو میشنید ,شاید صدای خشن اره رو هیچکی نمیشنید و او هم امروز نفس می کشیدو مهربون بود
اگه اون روز که اون بچه گربه تنها پشت پنجره اتاق برا من شر میخون پدرم معنی شعرش رو میفهمید و با چوب تو سرش نمیکوفت امروز منو پنجره و اون بچه گربه اینقد تنها نبودیم
اگه اون روز که دوستی در چشمون دوستم یخ نبسته بود و مهربونی تو دستاش نخشکیده بود , من انگشتای غرور رو از روی لبخندم برمیداشتم تا او سادگی لبخندمو حس کنه , امروز هوا برا تنفس اینقد سرد نبود
اگه من هر روز کاری نمیکردم که فردا بگم اگه
حتما فردا زیباتر از امروز بود
در پناه حق پاینده و پیروز باشید